دلنوشته 5 - من وآینده من
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وب

لینک دوستان
جستجوی وب

 

دلنوشته

 

باسلام خدمت دوستان خوبم امیدوارم هرجا که هستید خوب و خوش سلامت باشید

میدانم در امسال فعالیتم چه در وبلاگ نویسی و چه در فضای اجتماعی کم شده چه کنم که صبح زود به سر کار میروم شبهم خسته هستم بقدری که هیچ موضوع خواستی بذهنم نمیرسد از سال 1382 که به وبلاگنویسی روی اوردم تجربیات زیادی آموختم چه در چگونگی ترکیب مطالب و چه مطلبی مخصوص و چه وبلاگی میباشد

و چنین شد که برای  نوشتن خاطرات و واتفاقات زندگیم وبلاگ من و گذشته من که بیانگر خاطرات گذشته خودم هست و اکنون وبلاگی که دران شرف حضور دارید که وبریا  مطالب کپی از خبرگزاری ها و سایتها هم وبلاگهای خواص آن ساختم که در پستهای گذشته ادرس آنها داده شده   

این را گفتم که بدانید در این وبلاگ مطالب از جایی کپی نمیشود و فقط حرفها و نکاتی که برایم مهم بنظر میرسد بیان میکنم بجز شعرهای که بدلم میشینه که میگذارم


روح زندگی

 

از سال 1389 دوره جدید از زندگیم را شروع کردم درست است آنجور که میخواستم نشد ولی گذشت تغییر چند کار ولی خوشحالم که بعضی از خواستهایم که فکر میکردم برسد خوب است رسیدم و طعمش را چه در زندگی مشتریک  قبل از 1389و چه الان هم شغل در دادگشتیر را تجربه کردم و هم پرستاری و منشی مطلب برادرم و صندوقدار کافی شاپ و مدیریت و صندوقداری پیتزا فروشی و حالا تحصیلدار یک موسسه خصوصی  هرچی بود گذشت


زندگی

 

ولی نتیجهای که بهش رسیدم

 اینست باید همیشه شکر گزار خدا بود و ننالیدو از چیزهایی که بدستمان نرسیده  وغصه نخورد از دست رفته ها  از وضعیت حاضرم نسبتا راضیم

ولی واقعا هنوز نفهمیدم از زندگی چه میخواهم نمیدانم شما رسیده اید ؟

مقیه مطالب در ادامه مطلب ببینید


 

 تنهایی


یادم هست زمانی دوست داشتم همسری اختیار کنم ولی وقتی ازدواج کردم دیدم نیست انچه میخواستم چون روابطی که در ازدواج هست با دوستان و .........فرق میکنه

اهل تفریح گردش نیستم ولی دلم میخواهد دنیا را ببینم

دلم میخواست فرزندی داشته باشم ولی تحمل کردن بچها و خواستهایشان برایم سخت است

دلم میخواست ماشین داشته باشم ولی الان از مشکلاتش بستوه امده ام

دلم میخواست صندوقدار باشم استرسی که دران بود برای کم امدن ویا زیاد امدن دلخ و..... خیلی سخت بود

مدیریت پیتزا فروشی هم جز دردسر اعصاب خورد شدن چیزی نداشت واقعا ادمهایی که دل بکار بدهند خیلی کم هست

دوست داشتم در بانک کار کنم ولی استرس زیادی در ان هست

شاید بگوید تنبل شدهام درست است دلم میخواهد توخانه باشم تنهای تنها بدنبال ارامشم  نمیدانم چرا

دوست دارم با کسی حرف بزنم ولی هیچ کس درکم نمیکند پس تنهایی بهتر است

کتاب کامپیوتر و گاهی کار گذر زمان من است


 

موفق و پیروز باشید و هیچ گاه زندگیتان بدون هدف مثل من نشود راضی باشید برضای حق و التماس دعا

 

 

 

 

 




تاریخ : جمعه 91/11/20 | 2:9 عصر | نویسنده : بهداد | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ بک لینک | رپورتاژ دائمی
  • چت مقاله تراکتور | فروش بک لینک دائمی